رفتن به نوشته‌ها

من هم آدمـم

براى ده سالگی م

بیست سالگی

حتی سی

که پا نگذاشته هنوز متاسفم

متاسفم

پاهایم نمیرسید

که توپ را از زمین خودى دور کنم

میتوانستم فقط دریبل بخورم

از پوچک ها سوت بسازم

و باخت را ببرم

متاسفم پسر شجاعی نبوده ام

که از گونه های سمیه سیبی بدزدم

انگشت، زیر اشک هاى آمنه بگذارم

و از محمـد، کـه پاهـاى سـر بـه فلـک کشیده ی قشنگی داشت

در مسـجد

کفش هاى نایلونی ام را دریغ نکنم
متاسفم براى محمد، آمنه، سمیه

و متاسفم براى تو دوست دختر خوشگلم

که بی مهابا ولم کردى

ولت کردم

و هر دو ول شدیم
که شکست هاى زیادى بخوریم

در مدرسه، دانشگاه، حتی محل کار

که کارگران زیادى متاسف اند

دهان هاى زیادى

و دست هاى زیادى

که دراز شده اند

تا دست درازى نکنند

و از قرص نان ماهی بدزدند

قرص تر از شب هاى چهارده زیباتر خوشمزه تر

براى تمام جنگ هائی که نرفته ام
تیرهائی که نخوردم

براى زندگی که مجبورم کرد خودم نباشم

براى ده سالگی
بیست سالگی

براى متاسفم، متاسفم

منتشر شده در من هم آدمم

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.