داشتم چاى صبح را در گلو میچکاندم
که در زد
بی آنکه تنم را پیرهن کنم
وارد شد
کمر باریکی بغل کردنی
افتاده روى میزى به این خوشگلی
که قبلن اگر بود قطعن تو بودى
و من شبیه حال فعلن نمی شدم
که کم بیاورد این پیک خوردنی
تو صاحبخانه ى این دل در بدرى
درى بزن
درآ
شعر مصطفا صمدی از مجموعه من هم آدمم
دیدگاهها غیرفعال هستند.