رفتن به نوشته‌ها

دسته: برادریدن

برادریدن

طالب ‌مرا‌ بُکش، ‌تو‌بُکش

بین‌ من‌ و ‌تو‌ اتفاق‌ها‌ قاتل ‌اند

من‌ مرگ‌ مستقیم‌ زخم‌های‌ ناسورم

جور ‌مرا ‌تو‌ بَکش، ‌تو‌ بُکش

از‌ پرنده‌ که ‌احتمال ‌پریدن‌ است

آسمان ‌را‌ بگیر، ‌تو‌بگیر‌

تکلیف‌ چشم‌های‌ مرا ‌روز‌ روشن ‌نمی‌کند

آتش‌‌ بزن ،‌تو ‌بزن

این‌ دردها ‌دنبال‌ در ‌نیست‌

مرا‌ به‌رهای‌ خودم ‌ول‌ نکن

‌ نبردارم‌ از‌ برادری‌ برادر


این‌دست‌‌ها‌ مشتاق‌ دوستی‌ست

بفشارمم!
چشم‌هایم‌ را‌ببند

می ترسمم!


بعدا ‌مرا‌بکُش

عِرق ملی


از‌ راهی که ‌ساخته‌ ای‌
نساخته ام ‌بهتر
هی‌بخند
هی‌بخور
هی‌ هم‌ بزن‌/‌ برهم‌ بزن
دو‌ سیر‌رشته، کمی‌ روغنُ‌/‌ کمی‌ آتش‌
از ‌آشی‌ که‌ پخته ‌ای‌ تنها ‌پیازش ‌از‌تو‌ بود
و‌من‌
دهان ‌سوخته ‌تر ‌از‌ آنم ‌که ‌بگو یم
‘’وطن ‌عشق ‌تو‌ افتخارم”
و‌از‌ راهی ‌که ‌نمی ‌رود، ‌بروم


این ‌جاده ‌در ‌دست ‌تعمیر ‌است
نرفته ام‌ بهتر
و‌ ازآشی ‌که‌ خورده ای
نخورده ام بهتر

برادریدن

از بیابان
ریختند به خیابان
بوی قورمه می‌دهد کله‌شان
و با الله‌اکبر از دهان‌شان
به گوش‌ها اصابت می‌کند
بوی سرخی

عاشق تانک‌اند
ذوق می‌کنند از رقص مرمی در هوا
و حتم دارم
در دل‌شان آب می‌شود قند
وقتی که مرگ می‌رقصد در خیابان

آدمیان‌اند
با دوپا
دو چشم مثل ما
گاهی حتا زیباتر
و کلاشی در دست
که زخم می‌زنند به زندگی


شعر مصطفا صمدی از مجموعه برادریدن