اینکه من کشوری بدون لشکر
و تو لشکری با تمام قوا
مثلن
هر روز مردهای زیادی را زمینگیر میکند
چشمهایت
که از کشتن گلولهتر اند
ابروانت
که از بریدن چاقوتر
و خوشبخت مردی که از تو شکست بخورد
شعر مصطفا صمدی از مجموعه بین دوری و دوزخ
اینکه من کشوری بدون لشکر
و تو لشکری با تمام قوا
مثلن
هر روز مردهای زیادی را زمینگیر میکند
چشمهایت
که از کشتن گلولهتر اند
ابروانت
که از بریدن چاقوتر
و خوشبخت مردی که از تو شکست بخورد
شعر مصطفا صمدی از مجموعه بین دوری و دوزخ
برای خنده دلایل زیادی وجود دارد
برای گریه اما، دلایل بیشتری
با این حال
ما در متن معرکه جا افتادهایم
روی گسلِ حادثه
طرفدارانی شدیدن بیطرف
که نمیدانیم
برای مرگ یک رئیس جمهور
گریه کنیم
یا
جشن بگیریم
شعر مصطفا صمدی از مجموعه بین دوری و دوزخ
تق تق تق
صدای در نیست
موسیقی آشپزخانه ست
که کفگیرش به ته دیگ
تق تق تق
صدای کفگیر نیست
صدای در است
و مردی با حکم تخلیه
با کلت و شلوار
در رژه پشت در
تق تق تق
صدای در نیست
کفگیر نیست
صدای کفشهای مردیست
که بر پوست سرت خزیده
بر مغز استخوانت
و هی میخزد
هی زخم میزند
تق تق تق
صدای در است
صدای کفگیر
صدای کفشهای …
ارتفاعات همیشه وسوسه انگیزست
سقوط از بدبینی من نیست
از بدبینی من نیست
که معتادى
تنهاتر از فيلسوف
تزریقِ معنا میکند به خود
انسان
بیآنکه زورش به مورچهای برسد
له میشود زيرِ پا
و مُلا عمر
آری مُلا عمر
بی آنکه تشبیهی به دزد دریایی داشته باشم
در سرزمینی کوهستانی لنگر انداختهست
نه دوست من
از بدبینی من نیست
ناف جهان را با بدبختی بریدهاند
و اینکه پول در عربستان
همزمانِ فقرست در افغانستان
تناقضیست در عین تفاهم
که آب از آبش تکان نمیخورد
هر چیز اقتضای خودش را دارد
تیر برای رهاشدن از چِله
تفنگ، مقام گیتار ست در موسيقى
و طالب در همین راستا
رهبر ارکستریست
که پشت کرده به مردم
میخواهد دنیا را به وجد آورد
رنجرهای سبز هم آمدهاند
که بترسند بچهها
و بفرستد پیرمردی
فحشهای رکیک به کاخ ریاست جمهوری
هر چیز اقتضای خودش را دارد
مثلن
چاقو تنها برای پوست کندن میوه نیست
میتوانی بنشانی در سینهام
عمیقتر
کاریتر
دوستانهتر
که اقتضای تو اینست
شعر مصطفا صمدی از مجموعه من هم آدمم
دوستت دارم
با دو چشم باز
و معتقدم:
ازعشق آب میخورد زندگی
اما پدرم
پدرم همیشه میگوید:
زندگی برای ادامه، جیب پُر پول میخواهد
نه دلیل عاشقانه
برای خنده دلایل زیادی وجود دارد
برای گریه اما
دلایل زیادتری
با اینحال
ما در متن معرکه جا افتادهایم
روی گسلِ حادثه
طرفدارانی شدیدن بیطرف
که نمیدانیم
برای مرگ یک رئیس جمهور
گریه کنیم
یا جشن بگیریم؟!
شعر مصطفا صمدی از مجموعه بین دوری و دوزخ
از بیابان
ریختند به خیابان
بوی قورمه میدهد کلهشان
و با اللهاکبر از دهانشان
به گوشها اصابت میکند
بوی سرخی
عاشق تانکاند
ذوق میکنند از رقص مرمی در هوا
و حتم دارم
در دلشان آب میشود قند
وقتی که مرگ میرقصد در خیابان
آدمیاناند
با دوپا
دو چشم مثل ما
گاهی حتا زیباتر
و کلاشی در دست
که زخم میزنند به زندگی
شعر مصطفا صمدی از مجموعه برادریدن