رفتن به نوشته‌ها

برچسب: مصطفا صمدی

تق تق

تق تق تق 

صدای در نیست

موسیقی آشپزخانه ست

که کفگیرش به ته دیگ

تق تق تق

صدای کفگیر نیست

صدای در است

و مردی با حکم تخلیه

با کلت و شلوار

در رژه پشت در 

تق تق تق

صدای در نیست

کفگیر نیست

صدای کفش‌های مردی‌ست

که بر پوست سرت خزیده 

بر مغز استخوانت

و هی می‌خزد

هی زخم می‌زند

تق تق تق

صدای در است

صدای کفگیر

صدای کفش‌های …


شعر تق تق به زبان انگلیسی

شعر تق تق به زبان آلمانی

ناف جهان را با بدبختی بریده اند

ارتفاعات همیشه وسوسه انگیز‌ست

سقوط از بدبینی من نیست

از بدبینی من نیست

که معتادى 

تنهاتر از فيلسوف

 تزریقِ معنا می‌کند به خود

 انسان

 بی‌آنکه زورش به مورچه‌ای برسد  

له می‌شود زيرِ پا

و مُلا عمر 

 آری مُلا عمر 

بی آنکه تشبیهی به دزد دریایی داشته باشم

 در سرزمینی کوهستانی لنگر انداخته‌ست

نه دوست من

 از بدبینی من نیست 

ناف جهان را با بدبختی بریده‌اند

 و این‌که پول در عربستان 

همزمانِ فقرست در افغانستان 

تناقضی‌ست در عین تفاهم

که آب از آبش تکان نمی‌خورد 

شعری از”من هم آدمم”

هر چیز اقتضای خودش را دارد

تیر برای رهاشدن از چِله

تفنگ، مقام گیتار‌ ست در موسيقى

و طالب  در همین راستا

رهبر ارکستری‌ست 

که پشت کرده به مردم 

می‌خواهد دنیا را به وجد آورد

رنجرهای سبز هم آمده‌اند

که بترسند بچه‌ها

و بفرستد پیرمردی

فحش‌های رکیک  به کاخ ریاست جمهوری

هر چیز اقتضای خودش را دارد

مثلن

چاقو تنها برای پوست کندن میوه نیست

می‌توانی بنشانی در سینه‌ام

عمیق‌تر 

کاری‌تر

دوستانه‌تر

که اقتضای تو این‌ست


شعر مصطفا صمدی از مجموعه من هم آدمم

جیب پُر پول

دوستت دارم

با دو چشم باز

و معتقدم: 

ازعشق آب می‌خورد زندگی

اما پدرم

پدرم همیشه می‌گوید:

زندگی برای ادامه، جیب پُر پول می‌خواهد

نه دلیل عاشقانه

شعری از “بین دوری و دوزخ”

برای خنده دلایل زیادی وجود دارد 

برای گریه اما

      دلایل زیادتری

با این‌حال 

ما در متن معرکه جا افتاده‌ایم

روی گسلِ حادثه 

طرفدارانی شدیدن بی‌طرف

که نمی‌دانیم 

برای مرگ یک رئیس جمهور 

گریه کنیم

 یا جشن بگیریم؟!


شعر مصطفا صمدی از مجموعه بین دوری و دوزخ

جهان

‍ ‍ جهان می‌تواند نابرابرى کند
غُصه‌ای را به سومالی گره بزند
موشکی را به فلسطین
می‌تواند
زیر جهنم مرگیِ برمه دستخط بگذارد
بگذارد شویى در بُرج العرب
یا فنجانى چای سبز
روى میز میلیونرى در دل اقیانوس
جهان مانکنی‌ست در شانزه لیزه
گُرگی‌ست در وال استریت
زنی‌ست در کابل
که روسری‌اش در باد می‌سوزد
جهان می‌تواند نابرابرى کند
می‌تواند جهان
تو هم می‌توانی
می‌توانى به جان جهان
جهانِ این شعر بیفتى
که فُرم خوبی ندارد
و مثل من که سال‌هاست
فُرم خوبی ندارم
دست و دلش می‌لرزد


شعر مصطفا صمدی از مجموعه من هم آدمم

جهان

این شعر به زبان انگیسی